خوشحالی حسی است فقط و فقط مربوط به اکنون.
در حال حاضر، در همین لحظه، حال ما یا اکنون ما، خوب است (خوش حالیم) یا بد (بد حالیم) و این را فقط فرمانده وجود ما یعنی همان ذهن تعریف میکند که حال ما خوب است یا بد.
ذهن مقوله پیچیده و عجیبی است، از زمان بدو تولد (یا به روایت یونگ خیلی پیش از آن) تمام تجربیات و وقایع زندگی ما را ثبت میکند و آرام آرام حلقههای زنجیر سرنوشت ما را میسازد. تفسیرها و تأویلهای ذهن از پیشفرضهای واردشده به آن شکل میگیرد و همین تفسیرها منشأی تشکیل پیشفرضها در زندگی ما میگردد و طی فرمول نسبتاً سادهای زندگی ما را پیش میبرد.
ترس میتواند مثال خوبی برای روشنترشدن موضوع باشد، اینکه اولین بار چگونه ترسیدیم و ترس چه تجربهای در ذهن ما به جا گذاشته ما را شرطی میسازد، تجربیات را تعمیم میدهد و عامل بازدارندهای را در ما بوجود میآورد. این قانون آفرینش است و قطعاً بدون خطاست، زیرا انسانها میبایستی تجربهها را ثبت میکردند و از تکرار آن (برای زندهماندن) جلوگیری مینمودند، ولی مشکل اینجاست که انبوهی از پیشفرضها و تجربیات اندوختهشده در ذهن، دستگاهی در وجود ما میُسازد به نام ضمیر ناخودآگاه که انگار نام آنرا باید ضمیر تمام آگاه بگذاریم، زیرا تمام عکسالعملها و بعضاً تصمیمگیریهای ما توسط این قوه آگاهی رقم میخورد. او با یادآوری خاطرات تلخ گذشته ما را از خطر مصون میدارد و گامهای ما را برای جلورفتن سست میکند، زیرا پیشفرضهای فراوانی برای شکست دارد!
این ذهن برای انسان اولیه طراحی شده و پس از آن با پیشرفت بشریت پیشرفت کرده ولی اصل وظیفه خود یعنی محافظت از ما را قویاً حفظ نموده است.
خوشحالها نحوهی تسلط بر این ذهن را میدانند و با استفاده از تمرینها و تکنیکهایی، ذهن خود و ضمیر ناخودآگاه خود را مدیریت میکنند. انسانی که در ذهن خود زندگی میکند، خوشحال نیست، زیرا حالی وجود ندارد که خوش باشد، صرفاً گفتگوهای ذهنی است که در جریان بوده و انسان را به گونهای شرطی و عکسالعملی هدایت میکند.
همین حالا و همین شرایطی که مشغول مطالعه این مقاله هستید را در نظر بگیرید، لطفاً چند لحظه دست از خواندن بکشید و مانند یک ناظر بیرونی نگاه کنید که اینک چه اتفاقی برای شما در حال افتاده است؟ انگار دو موجود در سر شما هستند که دارند مدام با هم مذاکره، گفتگو، بحثوجدل میکنند. بعضاً شما را به گذشته میبرند، بعضاً شما را به قضاوت وا میدارند و بعضاً ترس از آینده را به جان شما میاندازند.
شما کتاب میخوانید، رانندگی میکنید، تلویزیون تماشا میکنید. در جلسهای حضور دارید اما در سر شما چیز دیگری میگذرد! و مدام این گفتگو در جریان است و سوال ساده من اینست که چند درصد از زمانی که بیدار هستید، زمان حال را درک میکنید و از این گفتگوهای ذهنی فارغ هستید؟ چند سوال دیگر دارم: وقتی به گذشته میروید چه چیزی را میکاوید؟ آیا به جز اینست که بعضاً از تأسف و غمخواری و اندوه احساس لذت میکنید و از مسئولیت در حالبودن شانه خالی میکنید؟ آیا ترجیح میدهید در فضایی مجازی و توهمی که همان خاطرات است زندگی کنید، برای اینکه اقدام و حرکت سخت و دشوار به نظر میرسد؟ واقعاً امکان برای بازگرداندن گذشته، سفر در زمان و تغییر گذشته وجود دارد؟
بازی دیگر ذهن، برهمزدن نقشهها و قانعکردن ما به حضور در آینده است. آیندهای مبهم که هنوز فرا نرسیده ولی ما غرق در آن هستیم! برای خود نقشه میکشیم. شکست میخوریم، پیروز میشویم، غرق در شعف و غصه میشویم و دست آخر دچار اضطراب میشویم یکی بابت اینکه عمر دارد میگذرد و من از آن بهره مطلوب را نمیبرم و دیگر اینکه اگر فردا چنین و چنان شود چه بلایی سر من خواهد آمد؟!
تمام اینها ما را از زندگیکردن، بهرهبردن از لحظه و حال و خوشحالی باز میدارد.
بودن در حال اساس خوشحالی
خداوند، خالق کائنات است. کائنات چیست؟ بینهایت! بیانتها! و این به چه معنی است؟ آیا میتوانیم زمانی برای کائنات تعریف کنیم؟ آیا اصولاً میتوانیم مکانی برای این بیانتها و بینهایت تعریف کنیم؟ قطعاً خیر! خداوند به عنوان خالق هستی مستقل از مکان و از زمان است و این به چه معنی است؟
همه چیز در حال وجود دارد گذشته و آینده و حال یکی هستند و آن همان حال است. حال، خالق است. از خالق متعال بگذریم، به انسانهای خالق نگاه کنیم. هنرمندان، نویسندگان، شعرا و تمام کسانی که در طول زندگی خود اثری را خلق میکنند.
بهترین زمان زندگی آنها، زمانی است که در حال خلق اثر خود هستند و اگر از آنها سوال کنی که در آن لحظات خلق اثر به چه میاندیشیدی قطعاً خواهدند گفت که به هیچ! تنها محو کار خود و مشغول کار خود بودم! و هر آن که از حال غافل میشدم و تمرکز و حضور خود را از دست میدادم، اشتباهی در کارها رخ میداد!
ذهن رهاشده از گذشته و آینده، ذهن خلاق است و قدرتی ماورایی مییابد که در آن نور خلاقیت تابیده و باعث خلق اثر میگردد. به همین سادگی!
بودن در گذشته و نگرانی از آینده، در هر لحظه از زندهبودنمان ما را از زندگیکردن باز میدارد، از حرکت باز میدارد، از خوشحالی باز میدارد. گفتگوهای ذهنی مادام گذشتههای تلخ را و تجربیات ناکامیها را به ما یادآوری میکنند و ترس از آینده را به جان ما میاندازند، بنابراین امید را از ما میگیرند و انسان ناامید چارهای ندارد جز اینکه بصورت توهمی شاد و غمزده باشد و یا دچار روزمرگی شود.
تکنیکهای موثری برای رهایی از گذشته و آینده وجود دارد، ولی گام اول پذیرفتن این واقعیت است که حضور ما در لحظه و درک لحظه تنها راه موثر بودن در زندگی، زندگیکردن و همانا خوشبختی و خوشحالی است.
نویسنده :حسین پوراشرفی
درباره این سایت